![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
مینویسم رویِ هر دیـوار واویلا حسین مینویسم با لـبی خـونـبار واویلا حسین هر قدم تکـرار در تکرار واویلا حسین مینـویـسم زیـرِ این آوار واویلا حـسین وای از کوفه از این آزار واویلا حسین من که دنیایم تویی؛ معنایِ دنیایم علیست من که غمهایم تویی آشوبِ شبهایم علیست دردِ امروزم تویی اندوهِ فردایم علیست آمدم در کوفه و گفـتم که آقایم عـلیست بارها گـفـتم عـلی، اینـبار: واویلا حسین از علی گفتم ولیکن قلبِ طفلانم شکست از علی گفتم ولی یک سنگ دندانم شکست از عـلی گفتم ولی پهلوم میدانم شکست آنقدر خوردم که این بازویِ بیجانم شکست میزنم با دستِ بـسته زار واویلا حسین دستگـیرم کـردهاند از بام میبـینم تو را با تَنی پُر خون همین احرام میبینم تو را میرسی با دخـتری آرام میبـیـنم تو را بِینِ کـوفه در مـیانِ شـام میبـیـنم تو را آه آه از زیـنب و انـظار واویـلا حـسـین کوفه و در سینهها بُغضِ غدیرش را ببین وایِ من زنجیرهای سختگیرش را ببین کوچهها را بامهایش را اسیرش را ببین بوریایش را ببین تکه حصیرش را ببین دارم اینجا قبلِ تو یک کار: واویلا حسین جز غمت اینجا کسی دیشب پناهم داد نه غیر طوعه هیچ کس در خانه راهم داد نه پاسـخی بر الـتـمـاسـم بر نـگـاهـم داد نه آن همه بیعـت دریغـا یک سـپاهم داد نه دخترم را بر حـرم بـسپار واویلا حسین هرکه اینجا بود حـتی انـدکی میزد مرا آن یکی میبُرد من را این یکی میزد مرا پیرمردی میکشید و کودکی میزد مرا کاشکی جایِ یتـیمت کاشکی میزد مرا دخترت هست و شب است و خار واویلا حسین جان من حـتی بـرای آب اینجا رو مزن یا برای کـودکی بیتـاب ایـنجا رو مزن شرمگین از مادری بیخواب اینجا رو مزن پیش این لبخـندها ارباب اینجا رو مـزن رو مزن، آبی ولی بـردار واویلا حسین آب نه از صبح تا حالا فقط غم خوردهام آتش و سنگ و عصا و نیزه درهَم خوردهام هرچه خوردم کم نیاوردم ولی کم خوردهام با دو دستِ بسته سیلیهای محکم خوردهام وای من از کوچه و بازار واویلا حسین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
خامـوشم و هر زخـم تـنم راست ترانه با ذکر تو خـون از دهـنم گـشته روانه گـشتم سپـر تـیر غـمت کوچه به کوچه آتش به سرم ریخت عدو خانه به خانه آتـش چه کـنـد با بـدن خـسـتـهام از بام من کز جگـرم شعـله کشد بیتو زبـانه دادنـد هــمـه بـا سـرانـگـشـت نـشــانـم از بس که بُود بر رُخم از سنگ نشانه غم نیست اگر خـصم بَرَد بر سر دارم یک عمر مرا دار غـمت بوده به شانه بـین شـهـدای تـو که مـظـلـوم زمـانـنـد مظلـوم ندیده است چو من چشم زمانه من طوطی بـسـتان غـم و درد و بلایم زخــم بــدنـم لالـه و اشـکــم شـده دانـه سردار سرافراز تو میبودم و افسوس بـر دامـن دیــوار، سـرم بــوده شـبـانـه (میثم) هـمه آلـودهای و بـهـر نـجـاتـت جـز مهـر حسین بن عـلی نیست بهـانه
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
ای داد بـیـداد از غـریـبی از اسـیـری من روی بام قصرم و تو در مسـیری من مَـردم اما پـیـش هر نـامـرد رفـتـم آواره شـب تا صـبـح بـا پـا درد رفـتـم چه زود عهد خویش را با ما شکستند از ترس و حرص زر سرِ ما را شکستند نـان تـو را خـوردنـد و دنـبال یـزیـدند مثل عـلی من را به هر کوچه کـشیدند این زخم لب این کاسهها اصلاً بهانهست من تشنگی را دوست دارم عاشقانهست! اینهـا که میگـفـتـند عـبـد خـانـهزادنـد از شـیــعــیـان مـخـلـص ابـن زیـادنـد این قـوم از کـیـنـه دلی لـبـریـز دارنـد در دستهـاشان سنگهایی تـیز دارند دادم عـقـیـقـم را که فکـر شـر نبـاشند تا بـعـد ازین دنـبـال انـگـشـتر نبـاشند خیلی مراقب باش این کوفه سراب است هرکوچهاش مثل بنیهاشم عذاب است پائـین میافـتم تا که تو پائین نیـوفـتی! از بام میافـتم که تو از زین نیوفـتی! من شمر را دیـدم که دنبال خطـر بود چشمم به آن خنجر که بسته بر کمر بود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
من که میر راستان و عـبد میر راستـینم پای بند حقّ و دست حق بود در آستـینم بی معین و یاورم امّا به حق یار و معینم رهـروان وادی توحـید را عـین الیـقـیـنم پیشـباز و پـیـشـتاز کـشـتـگـان راه دیـنم مسـلـمم امّا به معـنی قـبـلهگـاه مسلـمـینم فردم و بـا فـرد فــرد عـالـم دل آشـنـایـم با تن تـنهـا سـپاه فـتـح را صاحب لـوایم با لب عطشان خروشان چشمۀ آب بقایم کعبهام، رکنم، منایم، مروهام، سعـیم صفایم یوسف مـصـر ولایـم عـیـسی دار بـلایم پرتوی از طا و هایم جلوهای از یا و سینم شیر نوشیدم به مهر دوست از پستان مادر خوش بود چوی گوی اگر در راه محبوبم فتد سر طینتم را این چنین بسرشته از آغاز مادر نیست بیم از کشتنم در بین این دریای لشکر گر امیرالمؤمنین شیر خـدا بود و پیـمبر من خـروشان شیر فرزند امیرالمؤمنـینم محـرم اسـرار حـقّـم رازدار اهـل رازم قبـلۀ اهـل نـیازم مـشعـل سـوز و گـدازم جان به کف باشد به جانان دم به دم روی نیازم خون سر آب وضویم سنگ کین مهر نمازم بر سـردار محـبّت پـایـدار و سـرفـرازم بر روی بام شهـادت کـشتۀ جان آفـرینم مرد حق را خوش بود گر بهر حق آزار آید سر شکسته دست بسته بر سر بازار آید بارش تیغـش به سر از دشمن غـدّار آید هر چه پیش آید خوش آید در ره دلدار آید عالم ار خصمم شود یا خلق عالم یار آید از ازل راهم یکی بوده است و تا آخر چنینم کوفهای که حکمرانش را، ستم گردیده عادت ملتی از ترس و وحشت نزد وی آرد ارادت حرف دین کفر است و حرف حاکم ظالم عبادت مردم آزاده را جان باخـتن باشد سعادت نیش دشمن خوشتر است از نوش ما را در شهادت غم ندارم گر رسد تیر از یسار و از یمینم برفراز دار غیر از حکم حق اجرا نکردم قامت ذلّت به پیـش خصم یکتا تا نکردم گرد حق پروانه سان گردیدم و پروا نکردم بسته شد دستم ز پشت و ظلم را امضا نکردم راه را بر دشمن قرآن و عترت وا نکردم گر چه دشمن در فکند از بام بر روی زمینم من که باشد از ولی الله لوای حق به دوشم من که باشد آیه آیه نغـمۀ قـرآن سروشـم با سکوت خویش کی دین را به دنیا میفروشم خون حـقّم در ره حـق تا ابد باید بجوشم در کمین خصم چون دریای آتش در خروشم گرچه با نیرنگ باشد دشمن دون در کمینم با سکوت خود کنم امضای هر بیداد، هرگز باز دارم سینه را از ناله و فریاد، هرگز وا کنم ره را به روی ظلم و استبداد، هرگز سرنوشت دین به دست خصم بد بنیاد، هرگز حق اسیر باطل و باطل بود آزاد، هرگز کی گذارم دست بر روی هم و ساکت نشینم تا که بنویسم به خون سرخ خود حکم امامم کرسی تبلغ من دار است و حکم حق کلامم تا به هر عصری رسد بر گوشی هر نسلی پیامم پنـدهـا گـیـرنـد مردان الـهـی از قـیـامـم گو ببُرّد خصم سر لب تشنه بر بالای بامم موج نفـرت بر عـلیهش تا ابد میآفـرینم دوست دارم جان کنم ایثار راه آل طاها دوست دارم سر دهم در راه دین تنهای تنها دوست دارم بشکند در هم تنم از سنگ اعدا دوست دارم زآتش جانان خود سوزم سراپا دوست دارم یاد طفل کوچک فرزند زهرا در به در در کوچهها گردد و طفل نازنینم تشنه بودم جام آبم داد چون خصم شریرم گشت گلگون جام آب از خون رخسار منیرم یافتم سرّی که باید با لب عطشان بمیرم با لب عطشان بمیرم آب از دشمن نگیرم آری آری آب کی از اهل آتش میپذیرم من که آب کوثر آورده است ختم المرسلینم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
ای هــمـیـشـه شـبـیـه مــادر مـن کـوه ایـمـان، عـقـیله خواهر من جـاری کـوثـر اسـت چـشـمـانت عـصمـتی دیگر است چـشـمانت قـلب تو تا هـمیـشه با من هـست نظـرت مثـل صبح روشن هست ایکه چشمت دوباره بارانیست کــربـلا ایـسـتـگـاه پـایـانـیسـت خـســتــۀ راه آمــدی خـــواهـــر دیـگـر ایـنـجـاسـت مـنـزل آخـر لـشـکــر چـشــمهـا کـنـار رویـد خـواهـرم خـواهـشأ پـیاده شـوید خاطرت جـمع محـرمان هـستـند سـایـهات را نـگـاهبـان هـسـتـنـد آب هـم در دلـت تـکـان نـخـورد پـردۀ مـحـمـلـت تـکـان نـخـورد یک بیابان اسـیـر پـیش شماست باد هم سربه زیر پیـش شـماست ایـنـکــه دارد رکــاب میگـیــرد از نـگــاهـت ثــواب مـیگـیــرد آســمــان بـلـنـد احـســاس اسـت روشــنـی دل تــو عـبـاس اسـت چــادرت را غــبــار نـنـشــیــنـد سـایــهات را کـســی نـمـیبـیـنـد اســتــوار هــمـیــشـگـی زیـنـب ذولــفــقــار هـمـیـشـگـی زیـنـب ای پـــنـــاه کــبـــوتــران حـــرم مــلـــجـــأ آه دخـــتـــران حـــرم خـاک این دشـت را مـزیـن کـن کــربــلا را حــریــم ایــمـن کـن مــــریــــم خـــانــــوادۀ زهــــرا انــتــخــاب قـــیــام عـــاشـــورا عـشـق بیتـو چه بیبـهـا بـشـود کــربــلا بـا تـو کـربــلا بـشــود با جـدایـی بـساز از این لـحـظـه کـربـلا را بـساز از این لـحـظـه فــکــر روز دهــم کـن از حـالا فـکر گـودال و عـصر عـاشورا تــو مــرا بـیســپــاه مـیبـیــنـی خـیـمـه را بـیپــنــاه مـیبــیـنـی سنگهـایی که پرتـوان هـسـتـند نیزههایی که خون چکان هـستند عـشـق خود را غـریب میبـینی آه شـیب الـخـضـیـب مـیبــیـنـی بـاورت مـیشـود حــسـیـنت را نــیــزههـا مـیبــرنــد از ایـنـجـا از جسارت تو خسته خواهی شد بعـد من دست بـسته خـواهی شد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( مدح حضرت زینب)
روی پرهای فـرشته کعـبهای عالی مقام میرود در بینِ صحرا میرود بیتُالحرام میرود دریا، به دنبالش مدیـنه مثل رود میرود باران، به دنبالش مدینه تشنه کام آفتابِ مکه در محمل نشست و بار بست صبح و شامِ مکه بعد از آن فقط شد شام شام رد شد از یثرب رسولالله فرمود: الوداع رد شد از سمتِ نجف شاه نجف گفتا سلام کیست او نـورِ مـفاتـیحالجنانی مستجـاب کیست او طوفانی از نهجالبلاغه در کلام کیست او وقتی که زهرا را ادامه میدهید حجـةالله است زهـرا دخـترش قـائم مقـام فـاطـمه وقـتی تجـلـی کرد زینب نـام شد فاطمه شبهای قدر و زینـبش ماه صیام کیست: اقـیانوس آرام است اما با حسین مرتضایی در حجاب و ذوالفقاری در نیام کیست زینب ابتدایِ حاء و سین و یا و نون کـیـست زینب انـتهـای شعـرهای ناتـمام حق بده عُمان اگر از زینباللهی نوشت حیرتش بود و خودش با واژههای خام خام این علی یا فاطمه یا که حسن یا که حسین در شگفتم از زنی اینگونه دارد چند نـام آسـمـان در کُـلِ عـمـرِ آسـمـانیاش نـدید از تـمامـیِ بـرادرها کـنـارش جـز قـیـام سایهاش را چـشم همسایه ندیده نیم قـرن سایهاش هرچند باشد بر دو عـالم مستدام کَس ندیده کـوه را وقـتی که میآید چنین کَس ندیده چادری اینگونه غـرقِ اسـتلام کـربـلا در کـربـلا آمـد اگر زینب رسـید کـربـلا شد کـربـلا با نام زینب والسـلام بین عرش و فرش حائل زانویِ عباس بود ورنه عـالـم را نباشد طاقـتِ آن نیـم گـام در شگـفـتم از زمـینی که تحـمل میکـند تا که او آهـسـته بگـذارد قـدم با احـتـرام جعفر و عون و محمد قاسم و اکـبر همه گِرد او هستند گیرند از دو دستش هرکدام گِرد گردش از برادرها شلوغ افسوس گفت: آه از حُـسنِ شـروع وای از حُـسنِ خـتام چار پرده روی محمل داشت اما عاقـبت دید طوفان شد زمین خونین هوا شد سرخ فام پردههای محـملش را با حـرم آتش زدند میدود دنـبـال دخـتـرها خـدایا در خـیـام خوب شد این صحنه را چشم عزیزانش ندید شـاه بـانـویی زمـین اُفـتاد در بـینِ عـوام هرچه خانم گـفت عـباسـم ولی او پا نشد وای از احوالِ زینب وای از چشم حرام عاقـبت هـمسایهها دیـدند او را بر زمین عاقبت او دید شاگردانِ خود را رویِ بام سختتر از هر جراحت دیدن لبخند بود از مسلمان های کوفه از یهـودیهای شام جای طفلان یتیم خسته بیبی، خورد خورد تازیانه جای آب و کعـب نی جای طعـام
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( زبانحال حضرت زینب)
دیـدم بـیـابـانـی پُـر از خار مغـیلان را بالای محـمـل آفـتابی سخت سوزان را «انا الیه راجـعـونت» کُـشت زینب را نـسـپار دست باد گـیـسوی پـریـشان را پنداشتم از دور نخلستان به چشمم خورد! از ناقههامان دور کن این نیزهداران را دلواپسم! این شیوۀ مهمان نوازی نیست! دیدی ببـنـدد مـیـزبانی راه مهمان را !؟ با نیتِ عرض خوش آمد گویی آوردند یک لشکر از شمشیرهای مست و بُران را سربسته میگویم! یقین دارم که میبینی در چشمهای دخترت ترس از بیابان را از حـج نــیــمـه کـارۀ دیـروز دانـسـتـم در کـربـلا باید بگـیری عـید قـربان را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
مسلم و مسعود و عـبدالله و جندب آمده کربلا! حُر و حبیب و جون و شوذب آمده شمع و هفـتاد و دو تا پروانۀ دلسـوخته آفـتابـی در حـصار مـاه و کـوکب آمده منـبری نـذر عـقـیله در حـرم برپا شده اهل کـوفه! بـاز هم اسـتاد مکـتـب آمده کربلا تا کوفه را دیگر قـرق باید کـنند عـصـمت الله عـمـۀ سـادات زینب آمده تک تک اصحاب گرم نوکری زینـبـند هاشـمیـون حـافـظان روسری زیـنـبـنـد در میان گور میلرزد ابوسفیان به خود نسل فــتنه طعـمۀ روشنگری زیـنـبـنـد ذوالفقار در نیامش بر کسی پوشیده نیست در تحـیر از شکـوه حـیـدری زیـنـبـنـد بـا دم کـوبـنـدۀ تکـبـیـر غـوغـایی شـده کـربـلا با زینب کـبـری تـمـاشایی شده شد قیامت این صدای نفخ صور محشر است محشرِ امروز اذانهای علی اکبر است عطر و بوی مجتبی دارد مصلای حرم کربلا مبهوت و حیران حسنهای حرم در مـیان خـیـمه با عـمـه تـبانی میکند دختری شیرین زبان شیرین زبانی میکند مشک ها پر میشود با دست آب ور از آب خاطر آسوده سکینه خاطر آسوده رباب گرم بازی با عـلی اصغـر تـمام بچهها دست پخـت ام کـلثـوم است شام بچهها تا رقیه خواب میآید به چشم اطهـرش میشود دست عمو جان بالش زیر سرش برقرار است امنیت در چادر ناموس دین معجری دارد به سر بنت امیرالمومنین تحت بیرق نجمههای خیمه در آسایشاند با وجود حضرت عـباس در آرامشاند صاعقه اما زمین را رنگ ماتم میزند جمع اهل بیت را یکباره بر هم میزند نزد خود میخواند آقا ریگهای داغ را پـر کـند انـا الـیـه الـراجـعـون آفـاق را گیرم آقا سر به راهش کرد ابن سعد را وا کـند از سر چـگـونه قـاتـلـین بعد را روضه مکشوف است پس دیگر چه جای گفتن است؟ دور تا دور خـیام او سـپاه دشـمن است باغ سبزی پای هر نامه نشانش دادهاند کربلا اصلا کجای آن شبیه گلشن است یک دل سیر از فرات آبی ننوشیده حسین شمر بیانصاف در فکر شریعه بستن است از نگاه خواهرش سنگین ترین روضهها روضۀ سخت وداع و روضۀ دل کندن است عـرض انـدامی کـنـد بـین تـمام تـیـغها خنجری که تشنۀ بوسه به پشت گردن است از همین امروز تقـسیم غـنیمت میکنند بین خولی و سنان دعوا سر پیراهن است از منا تا نـیـنوا چـشم حـریص ساربان داد میزد هر قدم انگشترش مال من است گریه هم دارد غمش زیرا که بعد از کربلا قافله سالار زینب زادۀ ذی الجوشن است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام و ورود حضرت به کربلا
بهتر که این دل دست تو دلبـر بیفـتد ایکاش دل در بند تـو با سـر بیفـتـد این دل بـمـیـرد بـهـتر از آنکه مـبادا در بــنـد دام هـر کس دیـگـر بـیـفـتـد هر کس ادب کرده به تو تاج سر ماست هر کس به پایت پا نـشد، بهـتر بیفـتد در کـار ما اصلا گـره بـنـداز، شـاید دست تو هر دم کار این نوکـر بیفـتد فـردا تـمام حـشر دنـبـال تو هـسـتـند ایکاش راه ما به تو، محـشـر بیـفـتد ایکاش که پـرونـدۀ اعـمـال من هـم آن روز دست حـضرت مـادر بیـفـتد این بیتهای آخرم را روضه بِنْویس تا اشـک از این چـشمهـای تر بیـفـتد تا که رسیدند کربلا حضرت فرمود: اینجا همان جاییست کز من سر بیفتد اینجا همان جاییست که فرمود حیدر: روی زمین هـفتاد و دو سـرور بیفـتد برگرد آقا قـبل از آنکه چـشم شومی بـر قـد و بـالای عـلـی اکـبـر بـیـفـتد برگرد قـبل از آن که راه تیـرهاشان بر حـنجـر پـاک عـلی اصـغـر بیـفـتد برگرد آقا قـبل از آنکه شـمر دون با خنجـر به جان گـودی حـنجـر بیـفـتد برگرد قبل از آنکه جسمت روی سینه در گـودی گـودالـشان بیسـر بیـفـتـد طاقت ندارد خـواهـرت زینب ببـیـند در چنگهای گرگ این پیکـر بیفـتد ای وای اگر بیدست از مرکب، سواری... ای وای اگر از ناقـهای دخـتر بیـفـتد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
خیمهها را کردهام بر پا، امان از کربلا داغـدارم میکـند اینجـا، امان از کـربلا بوسه میزد مادرم زهرا مرا با گریه و مضطرب میگفت با بابا! امان از کربلا رأس من بر نیزه خواهد رفت پیش خواهرم میشود انگـشـترم پیـدا، امان از کـربلا میخورد تیر یل افکن حنجرِ شیرخوارهام جایِ یک قطره از این دریا، امان از کربلا میبـرم تا خـیمهها شهزادهام را در عبا لرزه میافتد بر این پاها، امان از کربلا میرسانم با سرِ زانـو خودم را عـلـقـمه میرود از دستِ من سقّا، امان از کربلا در دلِ گودال، غرق خون میافتد پیکرم میشود بالا سرم دعـوا، امان از کربلا میدوَد گریان رقیه روی بوتههای خار شعله میگیرد لباسش را، امان از کربلا یک به یک «سر»ها به غارت رفته! صف میایستند نیزه داران عصر عاشورا، امان از کربلا!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( زبانحال حضرت زینب)
یک کاروان شکوه و جلالت رسیده است یک پارچه عفاف و نجابت رسیده است یک کـاروان مـلائکه دور و بـر حـرم یک شهر، ماهِ خوش قد و قامت رسیده است آهـنگ طـبـل، بـوی شـرافـت نمیدهـد از این صدا، صدای شرارت رسیده است تـرسـیـدهانـد این زن و فـرزنـد محـترم تا حرف به جدائی و غربت رسیده است علـیـا مـخـدرات حـرم هــول کـردهانـد اینجا کجاست؟ روز قیامت رسیده است من از نـگـاه حـرمـلـۀ پـست خـواندهام اصلا برای کشتن و غارت رسیده است میبـیـنم اینکه در کـنـف آیههای زخـم پیغـمـبر حـرم به رسـالـت رسیده است میبینم اینکه بیتو در این شهر بیحیا کارم به ریسمان و اسارت رسیده است میبیـنم اینکه با همۀ بغـض و کـیـنهها چه بر سر خدای شجاعت رسیده است میبـیـنم اینکه بعد عـلـمـدار لـشـگـرت کار حـرامیـان به وقـاحت رسیده است اصلا بعـیـد نیـست بـبـیـنم که دشـمـنت در غـارت تنت به رقـابت رسیده است میبـینی آخـرش تو به بـازارهای شـام که کار خواهرت به خجالت رسیده است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( زبانحال حضرت زینب)
راه بـــود و راه بـــود و راه بـــود کــاروان هــمــراه ثــارالــلـه بــود کــاروان نـه قــبـلـه گـاه عـالـمـیـن مرد یا زن جـمله عـشـاق الحـسـین پــاســدار قــافـلـه عــبـاس مـاسـت روی دوشش پرچـم یا مجـتـبیست اینکه چونخورشید روی مرکب است حضرت زهـرای ثانی زینب است زینب است این اقتدارش بارز است عـقـل از درک عـقـیله عاجز است پـردههـای محـملش نـور جـلیست یارب این دخت علی یا که علیست؟ هم عـلـی و هم حـسین و هم حـسن تکـیـه میکـردنـد بر این شـیـر زن سـالهـا مــسـتــور مـانــده آیــهاش چـشـم هـمـسـایـه نـدیــده سـایـهاش قــامـتـش دور از نـگــاه شـوم بـود آفــتــاب از دیـدنـش مـحــروم بـود قـاسـم و اکـبـر بـه دور مـحـمـلـش بـا ابــوفــاضــل نـمـیلــرزد دلـش بـار بـگـشـائـیـد اینـجـا کـربـلاست لحـظـه مـوعـود زینب با خـداسـت بـارالـهـا خـسـتــهام جـان بـر لـبــم زیـنـبـم مـن زیـنــبـم مـن زیــنــبـم نـیـسـت جـز شـهـد بـلا در بــادهام بــر هــمــان عــهــد ازل آمـــادهام این سر و این چـادر و این معجرم این دو دسـتم این رخم این پیـکـرم تـو اگـر خـواهـی بـیـابـان مـیروم پـا بـرهـنـه بـر مـغــیـلان مـیروم راضــیام آواره گــردم از حــــرم آتـش خــیــمـه بـیـوفـتـد بــر ســرم هرچه میگویی به چشم ای نور عین هـرچه امـا جـز جـدایی از حـسـین مـیشـود آیـا خـوش اقــبـالـم کـنـی جـــای او راهــی گــودالــم کــنــی مـیشـود خــنـجـر بـبــرد گــردنــم زیــر سُـــمّ اسـبهـا بــاشــد تــنــم خـوب میدانـم که غـارت میشـوم در شلوغی هـتک حـرمت میشوم از غریبه فحش و توهین میخورم از سنان سیـلی سنـگـین میخـورم من که یک دفـعـه نرفـتـم در گـذر میشوم با شـمر و خـولی هـمسفـر
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ز آستان تو دورم دلـم پر آشـوب است گواه من به همین پلکهای مرطوب است فـقـط بـخـاطـر تـو آبـرو به مـن دادنـد چنان سگی که به اصحاب کهف منسوب است ز من مخواه صبوری کنم به پای فراق که صبر پای فراق تو کار ایوب است دعای خیر تو باعث شده زمین نخورم چقدر اینکه تو هستی کنار من خوب است گـرفـتـه دیـدۀ ما را حجـابی از ظلـمت نگار ما پس صدها حجاب محجوب است بـدون تـو هــمـۀ سـال را عــزا داریـم زمان دوری یوسف عزای یعقوب است دلم ز کثرت عصیان بسان سنگ سیاه نمیرسد به وصالت دلی که معیوب است عریضه دادم و گـفتم مرا حرم بفرست تمامحاجت من در عریضه مکتوب است غـریب کـرب وبـلا در میان گـودال و به روی پیکر او سنگ و آهن وچوب است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات شب دوم مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
چه میشود كه سرانجام، آن زمان برسد و قـطره نیـز به دریای بیـكـران برسد محـرم است بـیا تـا كه چـشـم مُـردۀ ما برای گریه در این روضهها به جان برسد چـقـدر نـزد تـو با آبـروست دسـتی كه برای خـرجی این مـاه بر دهـان برسد شبـیه فاطمه خـوشحال میشوی وقـتی بـرای مجـلـس جـدّ تو میـهـمـان بـرسد بـه كــربـلای شـب دومت بـبـر مـا را خبـر رسیـده قـرار است كاروان برسد به عـرش میرسـد آقا صدای نـالـۀ تو اگر به روضۀ گودال، روضهخوان برسد حـســیــن آمـده و رأس او قــرار شـده به شمر و حرمله و خولی و سنان برسد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
از ابـتـدا آرام جـان مـا تـو هـسـتی تا انـتـهـا ورد زبـان مـا تو هـسـتی ما رفـتهایم از خانه امن تو بـیرون چون طفل سرگردان ولی بابا تو هستی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
دوبـاره از می این ماه اشـك مینـوشم به اذن صاحب عـزایم سـیاه میپـوشم دوباره نـیـسـتی و بـاز بار این غـم را نـگـاه لـطـف تو انداخـت بر سر دوشم سـیـاهـی دلـم از تو اگرچه دورم كرد میان روضه ولی با تو زود میجوشم برای آنـكه بـمـیـرم مـیـان یك روضـه دو ماه شب به شب و روضه روضه میكوشم صـدای نـالـه یا جـدی الـغـریب تـو را چه خـوب بود كه یكـبار بشنود گـوشم چه خوب بود اگر امروز كـربلا بودم و میگرفـتم شش گوشه را در آغـوشم اگـر كه امشب در قـتـلـگـاه نـاله زدی مـیـان نـالـۀ زهـــرا مـكـن فـرامـوشـم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
الا غـریـبۀ دلخـسـته، از سـفـر برگـرد شتاب کن گل نرگس، همین سحر برگرد فرا گـرفـتـه مـصـیـبت تـمـام عـالـم را شده است بیتو بـلاها عـظیمتر برگرد نشسته بر دلمان داغ دوریت ای عشق بس است پـادشه غـایب از نظر برگرد تو را قسم به نفـسهای خـسته در آتش تو را قسم به گلی لای میخ و در، برگرد به لحظهای که عطش قلب مشک را سوزاند به حق حضرت سقای خون جگر برگرد هنوز چشم به راهم در آرزوی وصال شبی تمام کن هجران و بیخبر برگرد اگر چه هیچ کسم در نگاهت ای همه کس نظـر به ذرۀ هـیچی کن و دگـر برگرد گذشت عمر و سپـیدی نشست بر مویم شکـسـتهتر شدهام بی تو پیـرتر برگرد دوباره ندبه و شرح فراق و حسرت و غم دوباره یک غزل و چشم های تر برگرد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
افتادْ از نفـس یل حـیـدر شـتاب کن خنجر نشست بر رگ و حنجر، شتاب کن الشمـر جالـسٌ... و صدایی بلند شد پیچیده عطـر چادر مادر شتاب کن چشم حرامیان به حرم خیره شد بیا غارت کنند پیکـر بی سر شتاب کن ای صاحب عـزای شه تشنه لب بیا مجروح روضههای مکرر شتاب کن ای داغـدار غـربت سـلطـان کـربلا عجل علی ظهورک یا حجـت خـدا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیقرار توأم و در دل تنگـم گله نیست بخدا غـیبت تو علت این فـاصله نیست صبح تا شب به هوای دل هر کس رفتم تا رسیدم به تو گفتم که مرا حوصله نیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای گـیـسوی هـماره پـریـشان کـربلا ای چـشـمۀ هـمـیشه خـروشان کربلا با ما بگوچه دیدهای ای خون گریسته! در سـرخـی عـقـیـق سـلـیـمان كـربلا هر یک فراز ناحیه صد مقتل آتش است از اعــظـم مــراثـی دیــوان کــربــلا گـفـتی لا نـدبـنـک یا جـدی الغـریب! گفتی که جان فدای تو ای جان کربلا! آب خوش از گلوی تو پایین نمیرود با یاد خـشـکی لـب عـطـشان کـربـلا آه از دمی كه لـشـكر اعدا نكرد شرم كردند رو به خـیـمۀ سـلـطـان كـربلا صفین اگر که مصحف قرآن به نیزه دید بر نـیـزه رفـت قـاری قـرآن کــربـلا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیپـناهـیم، تهی دست و فـقـیر آمدهایم مستجـیـریم و به دنـبال مجـیـر آمدهایم ما که مسکین و یتیمیم و اسیریم چه باک به روی باز تو یا نعـم الامـیـر آمدهایم مثل اشکی که روی نامهٔ ما ریخـتهای از بـلـنـدای نـگـاه تو به زیـر آمـدهایـم چـقـدر مـنـتـظـر منـتـظـرانت مـانـدی منتظر ماندی و افسوس که دیر آمدهایم سخـتی راه، بـه دوش تو و آلـت افـتاد ما به هـمراه تو از بین مـسـیر آمدهایم چقـدر لطف در این سفره مهـیا کردی بـاز ما در طلـب نـان و پـنـیـر آمدهایم دو سه خط روضه سر سفره مرا مهمان کن تـشنه چشـمیم و پی گریهٔ سیـر آمدهایم با دل سوخته عـمریست که ما دنـبال سر در طشت و تن بین حصیر آمدهایم
: امتیاز
|